یه روز خوب تواتلیه فیلیک
سلام سلام هزارتا سلام به گل پسر خودم که این دفعه تو اتلیه روسفیدم کرد البته اون خاله هم خیلی ماه و مهربون بود و خوب رگ خواب تو رو داشت.
جیگر مامان سمیه اینگار از صبح زود استرس اتلیه رو گرفته بود چون از 6 صبح بلند شده بود و درو دیوار خونه مامان جون و دید میزد (چون اتلیه فیلیک به اونجا نزدیک هست ما از شب قبل به این بهونه رفتیم خونه مامان مهین) بعد یه نیم ساعتی کلنجار دوبار خوابیدی و راس ساعت 10 بیدار شدی شمای که هرروز تا 11.5 و 12 خوابی امروز زودتر بیدار شدی منم نگران که نکنه مثل دفعه قبل بشه بعد خوردن صبحانه حرکت کردیم تا ساعت 12 اونجا باشیم خاله صدف هم همراهمون بود,تو راه نه خوابیدی نه شیر خوردی تا رسیدیم و اون خاله مهربون درو باز کرد و با امیر محمد من زود ارتباط خوبی برقرار کرد و تو گل پسرم هم حسابی براش دستو پا زدی,اما از شانس من شروع کردی با سر خودتو چسبوندن به من که یعنی من شیر میخوام منم شروع کردم به شیر دادن بهت که دیدم بعععععله داره خوابت میگره به اون خاله گفتم داره میخوابه اونم اومد گرفتت و شروع کرد باهات بازی کردن و خوابو از سرت پروند,
بعد گفت همه لباساشو و پوشکشو در بیار واااااااااااای خدای من تو که از صبح تا اون موقع حتی پوشکتو خیسم نکرده بودی اون خاله گفت نگران نباش ما عادت داریم اگر هم خراب کاری کرد ما همه اینارو میفرستیم خشکشویی
و عکاسی شروع کرد من و خاله صدف و اون خاله عکاس کلی شلوغ کردیم تا سرحال بشی و بخندی که شما هم واسه مامان تو خوش اخلاقی سنگ تموم گذاشتی و تنها کلنجار ما با شما سر خوردن اون پای خوشمزد بودی خاله عکاس میگفت اهای پسر شیطون از اون پا که شیر در نمیاد.
کل عکسها رو گرفتیم که در آخر به درخواست من یه دکور دیگه هم خانم گرفت که سر اون دیگه کم کم داشت صدات در میو مد که ای بی انصافا من گوشنم...در کل مامانی اون روز خیلی پسر خوبی بودی ایشالاعکساتم خوب و ماه بشه
دوست داره مامان هوارتا