امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

چشم انتظاری های ما

یه روز خوب تواتلیه فیلیک

1393/2/22 16:29
نویسنده : مامان سمیه
218 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام هزارتا سلام به گل پسر خودم محبتکه این دفعه تو اتلیه روسفیدم کرد خجالتالبته اون خاله هم خیلی ماه و مهربون بود و خوب رگ خواب تو رو داشتچشمک.

جیگر مامان سمیه اینگار از صبح زود استرس اتلیه رو گرفته بود چون از 6 صبح بلند شده بود و درو دیوار خونه مامان جون و دید میزددرسخوان (چون اتلیه فیلیک به اونجا نزدیک هست ما از شب قبل به این بهونه رفتیم خونه مامان مهین) بعد یه نیم ساعتی کلنجار  دوبار خوابیدی خوابو راس ساعت 10 بیدار شدی شمای که هرروز تا  11.5 و 12 خوابی امروز زودتر بیدار شدی منم نگران که نکنه مثل دفعه قبل بشه سوالبعد خوردن صبحانه حرکت کردیم تا ساعت 12 اونجا باشیم خاله صدف هم همراهمون بود,تو راه نه خوابیدی نه شیر خوردی تا رسیدیم و اون خاله مهربون درو باز کرد و با امیر محمد من زود ارتباط خوبی برقرار کرد خندونکو تو گل پسرم هم حسابی براش دستو پا زدی,اما از شانس من شروع کردی با سر خودتو چسبوندن به من که یعنی من شیر میخوام خوشمزهمنم شروع کردم به شیر دادن بهت که دیدم بعععععله داره خوابت میگرهخواب آلود به اون خاله گفتم داره میخوابه اونم اومد گرفتت و شروع کرد باهات بازی کردن و خوابو از سرت پروند,دلغک

بعد گفت همه لباساشو  و پوشکشو در بیار تعجبواااااااااااای خدای من تو که از صبح تا اون موقع حتی پوشکتو خیسم نکرده بودی اون خاله گفت نگران نباش ما عادت داریم اگر هم خراب کاری کرد ما همه اینارو میفرستیم خشکشویی

و عکاسی شروع کرد من و خاله صدف و اون خاله عکاس کلی شلوغ کردیم دلغکتا سرحال بشی و بخندی که شما هم واسه مامان تو خوش اخلاقی سنگ تموم گذاشتیخندونک و تنها کلنجار ما با شما سر خوردن اون پای خوشمزد بودی  خاله عکاس میگفت اهای پسر شیطون از اون پا که شیر در نمیادزیبا.

کل عکسها رو گرفتیم که در آخر به درخواست من یه دکور دیگه هم خانم گرفت که سر اون دیگه کم کم داشت صدات در میو مد بی حوصلهکه ای بی انصافا من گوشنم.خوشمزه..در کل مامانی اون روز خیلی پسر خوبی بودی ایشالاعکساتم خوب و ماه بشهمحبت

   بوسبوس   دوست داره مامان هوارتابوسبوس

پسندها (2)

نظرات (0)